۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۸, شنبه






دزد و داروغه و قاضی همه جمعند....







بازار شهر بغداد مثل هميشه شلوغ بود هركس براي انجام كاري به اين شهر آمده بود يكي براي تجارت ، يكي برای فروش اجناسش ، وديگري براي خريد مايحتاجش به بازار امده بود ، ناگهان سرو صدايي برخاست مردي از ميان جمعيت فرياد زد، آي دزد ، آي دزد ، سكه هايم را بردند پنجاه سكه در جيبم بود، وای خدایا چه کنم ؟  طراران  همه پنجاه سكه ام را بردند آي فرياد!! بدادم برسيد بيچاره شدم ، پنجاه سكه ام رابردند ، پنجاه سكه داشتم بردند حال در اين شهر غريب چه كنم....آآآآآي‌مردم  پنجاه سکه ام را بردند ....

طرار كه با استفاده از شلوغی جمعیت کار خودش را کرده بود و با خیال راحت گوشه ای ایستاده بود ، باصدای داد و فریاد مرد که ادعا میکرد پنجاه سکه اش را دزدیده اند، برآشفت و ناگهان جلو دويد و فرياد زد :  ساكت باش مردك شياد دغل باز، چه خبر گذاشته اي  پنجاه سكه ، پنجاه سكه ، پنجاه سکه !!!!!؟؟؟؟ همه عالم و آدم را خبر كردي ، من همان موقع سکه ها را شمارش کردم  ، بیست سكه بيشتر نبود !!! چرا دروغ مي گويي مردک ؟ اين هم همه سكه هاي تو، بیست تا بيشتر نيست !!! آدم به شيادي و هفت خطی تو نديده بودم ،  مردشور خودت را ببرند و سكه هايت ، بگير اينهم  سكه هایت ... ......گورت را گم کن ...
مرد سكه هايش را گرفت ونفس راحتی کشید و در حالیکه  لبخندی از روی رضایت بر لب داشت به راه افتاد ، لختي بعد درمیان جمعيت گم شد ....
داروغه شهر که آن گوشه ها جایی پنهان شده بود و از دور ناظر اوضاع بود، فی الفور  طرار را به گوشه اي كشاند و گفت : مردك ابله چرا سكه ها را به صاحبش برگرداندي ؟؟ ديوانه ،... بيست سكه طلا با حماقت تو از دستمان رفت ، چرا پس اش دادي، کدام طرار احمقی اینهمه سکه را با هزار زحمت می دزدد و بعد به صاحبش برمی گرداند؟؟ ....
 طرار در پاسخ گفت ؛ جناب داروغه درد من هم همين است ، ميدانم بيست سكه طلا پول كمي نيست ، از کله سحر دنبالش بودم با بدبختی سکه ها را از جیبش درآوردم ، اما اين مردك شياد ادعا ميكرد كه من پنجاه سكه اش را دزديده ام ، من سكه ها را شمردم بیست تا سکه بيشتر نبود ، فكرش را كردم شب كه می شد بايد سكه ها را با تو نصف مي كردم ، از پنجاه سكه ، بیست و پنج سكه سهم تو می شد ، زحمت هایم به درک ،  سهم خودم به جهنم ، اما من مادر مرده پنج سكه طلاي ديگر را از كجا می آوردم تا سهم ترا بدهم ؟؟؟

این ماجرا انصافاً امروزها مال یک دقیقه این مملکت است و نه تنها دزد و داروغه بلکه امروز دزد و داروغه و قاضی و کدخدا و همه دست اندرکاران و علما و فقها و مراجع تقلید و .......، دستشان درون یک کاسه است ....
خبر رسید به ما...
دستِ دزد و داروغه
و بدتر از همه قاضی
درونِ یک کاسه ست
نبود جایِ شگفتی
بَدا به حالِ کسی
که چشم ِ کور ِ امیدش
به دزدِ همسایه ست!