۱۳۹۰ مهر ۱۶, شنبه



شعری بسیار زیبا 
شعری که به گفته اقای نبوی آدم احساس میکند اتفاقی در عالم شعر افتاده است . گرچه من نمیدانم که شاعر این شعر واقعا زیبا کیست ,ولی هر که هست شاعری بسیار توانا ست .این شعر را بخوانید و هر جا که توانستید منتشر کنید

همیدون شنیدم ز دهقان پیر/ که پایان خرداد و آغاز تیر
گل و بلبل و سنبل آمد به دشت/ به سالی که خوانیش هشتاد و هشت
به تخت کیانی کله برنهاد/ شهنشاه " محمود احمدنژاد"
همه انجمن گل بر افشاندند/ بر او بر همه آفرین خواندند
که ایدون به زور بسیج و پلیس / بمانی به جمهور مردم، رئیس
کز ایران به دور تو شد بر فضا / زن و موش و کرم و امید از قضا
همانا به گیتی نداری تو جفت / غلط کرد هر کس که جز این بگفت
کت شاه،آن روز طوسی بدی / به عضو اندرونش عروسی بدی
بفرمود تا خوان بیاراستند / همه دوغ و رامشگران خواستند
نهادند بر خوان، کباب بره / همه دیس های چلو با کره
همی جوجه بر سیخ، گریان شدی / بسی برگ  و کوبیده بریان شدی
پلوها همه یافته پرورش / دگر قیمه و قورمه سبزی خورش
ز فرط کباب اندر آن بزمگاه / نکردند زی قورمه سبزی نگاه
هم از مهر، دادند بر شاکیان / به هر یک، دو تا بیضه ی ماکیان
پس آن میر خنیاگران در رسید / همانی که خوانیش " حاجی سعید"
چو غرید و بنهاد بر گوش، دست /  به یکباره دیوار صوتی شکست
ز بانگش نه تنها ری و لشکرک / که شد زهره بر چرخ، زهره ترک
چو زد نعره، انگشت رزمندگان / همه رفت در گوش یا در دهان
وز آن صوت داوودی از حنجره / همه شیشه بشکست بر پنجره
نشستند بر سفره نام آوران / همه دست زی سینه بردند و ران
بر این دست محمود، " الهام" بود / که نوشنده ی دوغ از جام بود
بر آن دست دیگر، یل اسفندیار / رحیم مشایی، گو نامدار
همه ریش ریش و سبیلا سبیل / دلیران  و گردان و از این قبیل
وزیری هم اندر زمان، رفت تفت / سر سفره ی مردمان، برد نفت
چو آن سفره ها نفت مالی شدند / همه خلق، حالی به حالی شدند
همه چیز شفاف و آنلاین بود / تو گویی که روز ولنتاین بود
چو گشتند از آن خوان، یلان، نیم سیر / ز صندوق ارزی برآمد نفیر
چو یک بهره خوردند، چیزی نماند / به صندوق ارزی پشیزی نماند
بشد شاه محمود را پاره چرت / که باقی است ما را دو و نیم قورت
سخنگوی خوالیگران عرض کرد / که چیزی نداریم جز کیک زرد
بیارم کز آن کیک رنگین خورید؟ / به بالای آن آب سنگین خورید؟
دو دیگر، یکی آش خوش طعم و رنگ / که دستور پختش رسید از فرنگ
یکی آش آمخته از دشمن است / که بالای آن یک وجب روغن است
گر ایدون کسی طالب و پاش هست / بداند که در مطبخ آن آش هست
چنین داد پاسخ که ای نیکمرد / چقدر آب سنگین و آن کیک زرد؟
از این خانه بیرون کن اوباش را / بیار آن گهی کاسه ی آش را
ز بیگانه منزل بپرداختند / یکی سفره ی آش انداختند
دلیران و گردان گردن فراز / دو تا کاسه خوردند و خوردند باز
وز ایشان، گو پیلتن، بذرپاش / اباکله افتاد در دیک آش
ابا مهر و اخلاص و بی دشمنی / بخوردند از آن آش آهرمنی
بخوردند و یکباره با های و هوی / بزرگان به آروغ نهادند روی
چنین گفت محمود احمد نژاد / که مرخلق را داد بایست داد
چه نیکو حماسی، عجب غزه ای / چه آشی، چه طعمی، عجب مزه ای
که سید حسن یار ما یادباد / " هنیه " برو بومش آباد باد
(دوبیتی که فرمود، بی مزه بود / که آن آش بی ربط با غزه بود)
به نرمی، سپس گفت فراش را: / بگو تا چه کس پخته این آش را
که از کودکی تا به ایام جنگ / نخوردیم آشی بدین طعم و رنگ
چو بگذشت از این گفت و گو اندکی / هم از جانب مطبخ آمد یکی
تمیز و مرتب چو اهریمنان / به کردار و گفتار جنتلمنان
خوش اندام و خوش صورت و خوش لباس / چو آلن دلون زشت و در کل قناس
به شاه آفرین کرد چون نوچه ها / روان گشت آب از لب و لوچه ها
چنین گفت با شاه پیروز بخت / که پاینده بادا تو را تاج و تخت
زیند از تو بی دردسر، یکسره / بسیجی و سوسول و گرگ و بره
از آن دم که بستی تو بر غرب ، درب / گرفتار بن بست گردید غرب
فلسطین و ایران چراغان شدند / همه غربیان، درب و داغان شدند
وگررونقی داشت بازارشان / به دست تو، گاییده شد خوارشان
همه کشوری رفته لنگش هوا / جز ایران زمین و ونزوئلا...
چه پاداش خواهی ز من؟، شاه گفت / جوانک بخندید و گفت از نهفت:
چه پاداش از این به که دربارگاه / زنم بوسه بر کتف و بازوی شاه
نظر کرد محمود در او یکی / به نرمی بخندید و گفتا: زکی
بگیرید این دیو ناپاک را / خودم خوانده ام وصف ضحاک را
تو خواهی که با بوسه افسون کنی / ز کتفم دو تا مار بیرون کنی
خیالت رسیده که من اسکولم؟ / خلم ، بی شعورم، خرم، املم؟
اگر من چنارم، تو ترتیزکی / سزاوار زندان کهریزکی
همین آش و بوسیدن و کتف و مار؟ / خودم ختم شم، کس کش کونده خوار
نه اون خایه مالی، نه این گه خوری / د زر زر نکن کون کش پیزری
بشین تا بگم هنگ سوم بیان / هم الانه می دم ننه ت رو بگان
سپارم که در را ه ترمز کنند / به تو، توی ماشین تجاوز کنند...
به بیچارگی، بخت برگشته دیو / بیفتاد در پای ایران خدیو
چنین گفت با خسرو تاجور /  که گه خوردم ایدون ز من درگذر
یکی کس کش بی پدرمادرم / همانم که گفتی وز آن بدترم
تو آن شهریار گرانمایه ای / که پر زور و ناترس و با خایه ای
همه رافت و مهرورزی تو راست / همان اعتبارات ارزی تو راست
وجودم همه بر زمین گشت پخش / خطایی که رفته ست بر من ببخش
چنین داد پاسخ که ای تیره بخت / مکن عز و چز پاشو از پای تخت
د حالا که دست تو رو شد برام / یهو یادت اومد بیفتی به پام؟
تو مزدور جاسوس آدم فروش / به دستور آن بی پدر جورج بوش
شدی یار غار رضا پهلوی / که همراه کروبی و موسوی
بیایید و پا توی کفشم کنید؟  / اگر سرخ بودم، بنفشم کنید؟
خلاصه محاله امونت بدم / کمی صبر کن تا نشونت بدم
به پاسخ ، دهان باز ناکرده دیو / برآمد ز گردان مجلس غریو
که این دیو" ددمنشه ی" بدگهر / به ما کیر خواهد زدن سر به سر
پس از سین وجیم و پس از جیم و سین / همی سر درآورد دیو از اوین
چو دیو همایون درآمد به بند / بدان بند زندان، نظر درفکند
به یک گوشه کز کرده حجاریان / چو برگشته چکهای بازاریان
دگر تاج زاده، یل ارجمند / که بنشسته چمباتمه توی بند
در آن سوی دیگر که آماده بود / مگر زید آبادی افتاده بود
همان ابطحی، سوی دیگر بدی / که پهلوی او عطریان فر بدی
کسی کاو همه جرم کرده قبول / ابا میل و بی قرص و بی آمپول
همانی که بی هیچ کپسول و قرص / به رغبت شده عاشق بازپرس
به این گوشه، لیلاز و اندرکنار / صفایی – فراهانی نامدار
درآن گوشه بهزاد در کند بود / که بیچاره بر آلتش سوند بود
بدین سمت ، باقی و قوچانی اند / که هم تخت فتاح سلطانی اند
در آن سمت دیگر، یکی نیز بود / که رویش به عیسی سحرخیز بود
نبود اندر آن بند، اما اثر / ز شیرین و مهناز و شیوا نظر
- که طفلی به جا ماند" آهاری" اش / بیاوردم این جا به ناچاری اش-
پس آنگه بدانست کان دختران / مقیمند در واحد خواهران
یکی واحد شیک و پیک و تمیز / که " کمپوت گیلاس" نامند نیز
چو بگذشت از این ماجرا، روزچند / به زندان درآمد شه ارجمند
برفتند محمود و پیمانیان / به پرسیدن حال زندانیان
چو نزدیک بند سیاسی رسید / همه بند را لنگ لنگان بدید
از آن جمع هر کس که آمد جلو / همی خورد مانند مستان تلو
همه چشمها سرخ و لب پر ز باد / به هنگام رفتن گشاداگشاد
بپرسید کاین جا در این بند و بست / " برندی" و " ودکا" نیاید به دست
نه مشروب ولز و نه محصول راین / نه خود ویسکی هست و نه شامپاین
نه ایدون بدین " جا تکیلا" بود / تکیلا خوراک شکیلا بود
-الهی به جنت شود حور من / که این جا " شکیرا" ست منظور من-
در این بند لیک از عقب تا جلو / گمانم همه خورده اند آبجو
وگر زان که نه آبجو می خورند / چرا همچو مستان تلو می خورند؟
چنین داد پاسخ نگهبان بند / که ای شاه با دانش ارجمند
هم اینان که محتاج گرمابه اند / همه مست بطری نوشابه اند
در این جاست بطری طبق بر طبق / ولی نیست در هیچ بطری، عرق
همیدون به بطری، نه باده بود / که نوشابه خانواده بود
نظر کرد محمود و چون بنگرید / همان دیو را بین ایشان بدید
چو نیکو نظر کرد و بشناختش / تحول در او دید و بنواختش
به ناچاری آن دیو برگشته روز / ابر پاچه ی شاه مالید پوز
شه از لطف، زد بر سرش تپ و تپ / به تشویق و زد نیز با دیو، گپ
که آخر پسرجان، دریغ از تو نیست / که در بین ایشانت بایست زیست؟
مگر داشتی با کسی مشکلی ؟ / جوانی به این خوبی و خوشگلی؟
نمی شد به جای کلاس بریج / بشی جزو انصار و عضو بسیج؟
چرا عمرت این گوشه مالیده شه؟ / ننه ت توی این بند گاییده شه؟
همه ش گیم و کافی نت و ول پری / ژل و ژیلت و کیش و قرتی گری
بگم؟ رفته بودی سر پل... بگم؟ / تو رو با لگد توی پاترول... بگم؟
بگم، اول شهرک، اون دختره؟ / بگم ، گفته بودی: نرم ، می پره؟
...که گازش گرفتی و گفتی: سگم! / تو واسه م عزیزی، بگم یا نگم؟
جوان آفرین کرد بر هوش اوی / عرق شد روان از گل و گوش اوی
بگفت : ای جهاندار پیروز بخت / بزرگان به دیوان نگیرند سخت
اگر بوده ام فتنه، حالی نیم / من آن آدم پارسالی نیم
چو با بازجو در تعامل شدم / به کلی دچار تحول شدم
شد اسرار مخفی به من منجلی / همه، با همان بطری اولی
هم اینک تو را تا ابد چاکرم / هم از بازجویان خود شاکرم
که این جا، نه بند سیاسی بود / یکی دوره ی خودشناسی بود
نمی آمد ار قصه ی حبس، پیش / کجا با خبر بودم از کار خویش؟
خدا خواست تا بخت من یار شد / که من تازه شصتم خبردار شد
که یک ژرمنی مرد پاریسی ام / خبرچین و جاسوی بی بی سی ام
گرفتم ز باراک اوباما دلار / که از خاک ایران برآرم دمار
ابا رنگ نارنجی و خردلی / یکی انقلابی کنم، مخملی
بدان موسوی، رادمرددلیر/ بگویم که: " رای منو پس بگیر"
به خون کسان، دستم آغشته شد / " ندا " را همان جا...خودش کشته شد
خود خاتمی، توی آن دار و گیر / به ماشین کروبی انداخت تیر
در آن فیلم ها، خون آن دسته جات / سوس گوجه بودند و پرمنگنات
کسی زیر ماشین نرفت ای شگفت / یکی با فتوشاپ زیرش گرفت
مقصر من و بچه هاییم و بس / همین چند تا خار و خاشاک و خس
به من بازجو، کرد یادآوری / پس از آن رسیدیم به خودباوری
همین" جنبش سبز" ما کیستیم؟ / هفشده نفر بیشتر نیستیم
بگو روی هم: با رضا پهلوی / من و جورج و کروبی و موسوی
اگر مانده باشند، توک تکند / که آن هم دو تا بچه ی شهرکند
اگر غنچه باشیم، اگر خار و خس / خلاصه همین چند تاییم و بس
چو دیدیم آموزش و پرورش / بیا جان مولا و از ما بکش!
خر و گاو و مرغ و خروس توایم / همه سر به سر دست بوس توایم
همی خواست تا از در عذرخواه / زند بوسه بر دست محمودشاه
جوان بندگی کرد و چشمان ببست / لبان را بیاورد نزدیک دست
جهاندار محمود، چون این بدید / تعارف کنان، دست واپس کشید
چو دستان محمود بر خایه بود / همان دست را ، خایه ، همسایه بود
جوان بی خبر بود از احساس اوی / بزد بوسه بر عضو حساس اوی
همی از سر بندگی چندبار / بزد بوسه بر خایه ی شهریار
کجا سی – چهل قبضه چیز بلند / برآمد از آن خایه ی ارجمند
چو بیرون ز تخم همایون شدند / دریدند شلوار و بیرون شدند
به تیزی، خدنگ و به تندی پلنگ / به پهنا، نهنگ و دارازا، شلنگ
چو سر برکشیدند، چون جانیان / فتادند دنبال زندانیان
چو آن کرم خود ریخت دیو پلنگ / بشد همچو دود از میان ناپدید
چنان حمله بردند کیران به گاه / که از ترس شان، خشک شد کام شاه
همی فرق مظلوم و ظالم نماند / یکی زان میان، ساق و سالم نماند
چو کامل، همه بندیان را سپوخت / به زندانیان، شاه را دل بسوخت
چو ماران، برآورده شد کام شان / بخفتند و شد گاه آرام شان
بشد کوچک آن عضوهای دراز / بدان خشتک شاه گشتند باز
تبیره زدند از در گنج و بخت / شهنشاه برگشت زی پایتخت
ز هر سو طبیبان فراز آمدند / وگر رفته بودند، باز آمدند
شهنشاه بنشست بر تخت عاج / به گردش طبیبان به کار علاج
یکی گفت: از آن جا که سر برکشید / مر این عضوها را بباید برید
غمی شد دل شاه از آن گفت اوی / از آن حرف بی ربط یا مفت اوی
طبیب دگر گفت با اخم و تخم / مبادا بر اینان رسد چشم زخم؟
همی ترسم این خایه ی ارجمند / ز چشم حسودان ببیند گزند
گزندی به عضو شهنشه مباد / یکی عضوت از خلق، کوته مباد
بگفتا طبیبی ز اقصای رم: / بر اینها بباید زدن کاندوم
که عضو همایون شاه جهان / بماند ز "اچ. آی. وی" در امان
پس از او بیامد طبیبی مشنگ / بگفتا که: ای شاه با فر و هنگ
" منه در بغل آش آلوچه را / به مطبخ میفکن ره کوچه را
کز افسار زنبور و شلوار ببر / قفس می توان ساخت، اما به صبر..."
شهنشه بخندید از آن حرف مفت / به بیچارگی رو به او کرد و گفت:
" نبینی که بدبخت و درمانده ام؟ / من این شعرها را خودم خوانده ام
چه درمان کنم، کاندرین دارو گیر / ز هر تخم برخاست ده- بیست کیر"
چنین است رسم سرای بلند / یکی مایه دار و یکی مستمند
یکی را دهد خرزه، یک متر و نیم / سپید و بلند و سطبر و ضخیم
یکی عضو دلخواه تو دل برو / چو روسیه دارای حق " وتو"
یکی را دهد دولی، آن نیز کج / کند ساکنش یبن تهران – کرج
یکی دول کوتاه بد منظرا / کبود و کج و کوله چون خنجرا
چه دولی که هنگام بوس و کنار / " همه آن کند کش نیاید به کار"
هرآن گه نظر سوی پایین کنم / بر آن مرد دلاک، نفرین کنم
کنون گوش کن تا شکایت کنم / ز دلاک کس کش، حکایت کنم
همه جرم دلاک باشد، نه غیر / نبینی تو ای مرد دلاک، خیر
ز دستت مرا خون دل، شد خورش / حواست کجا بود وقت برش؟
چرا کج بریدی تو عضو مرا؟ / ببین، اه اه ... آخر چه گویم تو را؟
مرا رشته ی درد دل شد دراز / کنون بر سر قصه گردیم باز
چو پیروز شد اختر بد سرشت / شریعتمداری به کیهان نوشت
مگر من نگفتم که ای نامدار / دهد آخر این کیر، دست تو کار؟
تو را جزو اموال ملی ست کیر / بر آن کیر، تصمیم تخمی مگیر
به دانشوران، از ذکر، ذکر کن / سر صبر، بنشین سرش فکر کن
مگر زان تهی عضو بالا بلند / به مردم رسد خیری، ای هوشمند
پس آن گه بیامد نگهبان قصر / همان ساعت پنج، شش ، هفت عصر
بگفتا اجازت گر ایدر بود / حکیمی جهاندیده بر در بود
خبردار گردیده آن شصت اوی / که درمان شاه است در دست اوی
به تلبیس، آن دیو نیرنگ ساز / حکیمی شد و پیش شه گشت باز
بیامد به درگاه، دیو لئیم / چو فرزانگان کرده خود را گریم
نخست آفرین کرد بر جان شاه / خداوند اقلیم و دیهیم و گاه
که محمود را بخت، پاینده باد / بدو رای مردم فزاینده باد
همان چوب خشم تو، چون رعد و برق / رود صاف درپاچه ی غرب و شرق
نطنز تو گردد، چو" فردو" به قم / پر از سانتریفوژ و بمب اتم
تو را گردد از خوشگلی، حور، میخ / به جنت، کشی جوجه حوری به سیخ
به حرف حساب تو از رادیو / به پیش تو لنگ افکند کاسیو
" برد پیت" و " دی کاپریو" کیستند؟ / که در تیپ، تخم توهم نیستند
بگو تا کند تف به " شیمون پرز" / برای وصالت" جنیفر لوپز"
تو مردی و سرمایه ات خایه است / همی مردی خایه، سرمایه است
تو ایدون شبانی، رعیت، رمه / چو سلطان تویی کون لق همه
از این گفته، محمود فرمود حال / ولی گفت کای کون کش خایه مال
نگه کن یکی نرم، زی ران من / نبینی که خوابند کیران من؟
چو این عده از خواب، سر برکشند / جهانی به خاک و به خون درکشند
ز بیداد ایشان بر این بوم و بر/ نه ماده به ماند ایدون، نه نر
چو خایه، عرب باشد ایدون ز بیخ / کشد آشنایان ما را به سیخ
ور ایدون به کابینه، کیران من... / دریغا، دریغا وزیران من
وزیران زیبای خوش عطر و بو / همه خوشگل و خوردنی، چون هلو
وز آن ترسم، ایدون که با عربده / بریزند در کوی دانشکده
دو دیگر چه سازم، گر این دوستان / کند فیل شان یاد هندوستان؟
یکی شان شود نیمه شب، شاخ من / کند کله در سنب و سوراخ من
همی خواهم ایدون که زین اضطراب / به ایشان دهم مدتی قرص خواب
گرفتار سردرگمی شان کنم / پس آن گاه، وازکتومی شان کنم
از این گفته، شد دیودانا، غمی / که : ای شاه، حیفت نیاید همی؟
کجا مرد از کیر خود سیر نیست / یکی در جهان چون تو چل کیر نیست
همیدون بدان فخر کن، فی المثل / ببر با خودت سازمان ملل
زن هر که بیند کمال تو را / زند بر سر شوی، مال تو را
که گر کیر، این است، مال تو چیست؟ / همان مال تو غیر شومبول نیست
رسد نامت از پشت ماهی به ماه / که این است محمود چل کیرشاه!
وگر ترسمی از آن که سر برکشد / جهان را به آتش، سراسر کشند
بگو تا به صبح و به ظهر و به شام / به هر وعده قبل از غذا، یک کلام
بیاید چهل خواهر از مردمان / ز هر جای عالم، یکی در میان
-همه خواهر غیر هم کیش را / همان مردم دیگر اندیش را-
به امداد خدمتگزاران خویش / بینداز در پیش ماران خویش
بدین شیوه ای خسرو دادگر / به کام تو گردد جهان، سر به سر
تو خوار جهان، گر توانی شمارد / حدودا" شود نصف شش میلیارد!
پس آن گاه بر تخت شاهی بپای / همه روز و شب،خوار مردم بگای!
" ایا شاه محمود کشور گشای / ز کس گر نترسی، بترس از خدای"...


...................................................................................................

۱ نظر:

دمادم گفت...

خیلی طولانی بود ولی در عین حال زیبا.
سپاس